جدول جو
جدول جو

معنی سر و کار - جستجوی لغت در جدول جو

سر و کار
کار و ارتباط، معامله، داد و ستد
تصویری از سر و کار
تصویر سر و کار
فرهنگ فارسی عمید
سر و کار(سَ رُ)
خواهش، چون لفظ سر بمعنی میل و خواهش است. (غیاث). خواهش، چه لفظ سر بمعنی میل و خواهش است و با لفظ افتادن و بسامان شدن مستعمل است. (آنندراج) ، کار. (غیاث). معامله و کار. (آنندراج). کار. علاقه. ارتباط:
مجلس و مرکب و شمشیر چه داند همی آنک
سر و کارش همه با گاو و زمین است و گراز.
عمارۀ مروزی.
خداوند ما باد پیروزگر
سر و کار او با پرندین بری.
منوچهری.
و با عاجزی چون عبداﷲ قراتکین سر و کار داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270). و عادت و اخلاق ایشان پیش چشم نمی دارد که سر و کار نبوده است او را با ایشان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 396).
بترساند مرا امروز و گوید باش تا فردا
سر و کار مرا بینی چه باشد روز بازارم.
سوزنی.
نه ترا برگ وصال و نه مرا طاقت هجر
احسن اﷲ جزاک اینت برونق سر و کار.
سیفی نیشابوری.
مغی را که با من سر و کار بود
نکوروی و هم حجره و یار بود.
سعدی.
گر بگویم که مرا باتو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست.
سعدی.
مبادا هیچ با عامت سر و کار
که از فطرت شوی ناگه نگونسار.
شیخ محمود شبستری.
با هر ستاره ای سر و کار است هر شبم
از حسرت فروغ رخ همچو ماه تو.
حافظ.
، حکم. داوری:
چو رفتی سر و کار با ایزد است
اگر نیک باشدت کار ار بد است.
فردوسی.
، عاقبت. فرجام. پایان:
کسی جز من گر این شربت چشیدی
سر و کارش به رسوایی کشیدی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
سر و کار
ارتباط، پیوند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ سُ)
کس کار. خویشان و بستگان و ملازمان و کسانی که در زندگی شخص وارداندو به نحوی به شخص و زندگیش علاقه دارند. (فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده). رجوع به کس و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رُ)
شانه و دوش.
- به سر و کول هم بالا رفتن، بر دوش یکدیگر بالا رفتن از انبوهی و ازدحام.
- به سر و کول هم پریدن، ستیزه کردن. جنگ کردن
لغت نامه دهخدا
(خَ رُ)
زاد و توشه. زاد و راحله. بار:
گر بقیامت رویم بی خر و بار عمل
به که خجالت بریم چون بگشایند بار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرد و کار
تصویر کرد و کار
عمل رفتار: (آهو با حالتی که نشانه عصبانیتش از کرد و کار شوهر بود چفت در را انداخت و دوستانه بهما پر خاش کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کس و کار
تصویر کس و کار
خویشان و بستگان و ملازمان شخص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کس و کار
تصویر کس و کار
((کَ سُ))
قوم و خویش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
سوداگری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساز و کار
تصویر ساز و کار
مکانیسم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
عملٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
Business
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
affaire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پدر و مادر
فرهنگ گویش مازندرانی
سر و گردن، سر و شانه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
negocio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
ธุรกิจ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
negócio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
Geschäft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
biznes
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
бизнес
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
کاروبار
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
ব্যবসা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
biashara
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
affari
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
事業
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
生意
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
עסקים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
사업
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
bisnis
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
व्यवसाय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
бізнес
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
bedrijf
دیکشنری فارسی به هلندی